مخفف رامش پذیرنده. شاد. مسرور. خوشحال. پذیرۀ رامش. قبول کننده و برتابندۀ طرب و عشرت. ملایم. بارامش: انوشه بزی شاد و رامش پذیر که بخت بداندیش تو گشت پیر. فردوسی
مخفف رامش پذیرنده. شاد. مسرور. خوشحال. پذیرۀ رامش. قبول کننده و برتابندۀ طرب و عشرت. ملایم. بارامش: انوشه بزی شاد و رامش پذیر که بخت بداندیش تو گشت پیر. فردوسی
مقابل راهنمای. (یادداشت مؤلف). که راه و طریقی بپذیرد: آگاه باش که درازی و کوتاهی افتد برانگیختن را از بهر یافتن متعلم راه پذیر از عالم راهنمای... (کشف المحجوب سجستانی)
مقابل راهنمای. (یادداشت مؤلف). که راه و طریقی بپذیرد: آگاه باش که درازی و کوتاهی افتد برانگیختن را از بهر یافتن متعلم راه پذیر از عالم راهنمای... (کشف المحجوب سجستانی)
مخفف راوق پذیرنده. صافی پذیر. که تصفیه شدن را پذیرد. که صاف گردیدن را قبول کند. پالایش پذیر: سوم بخش از آن آب راوق پذیر که هستش ز راوق گری ناگزیر. نظامی
مخفف راوق پذیرنده. صافی پذیر. که تصفیه شدن را پذیرد. که صاف گردیدن را قبول کند. پالایش پذیر: سوم بخش از آن آب راوق پذیر که هستش ز راوق گری ناگزیر. نظامی
مخفف دانش پذیرنده. که دانش پذیرد. پذیرندۀ دانش. قبول کننده دانش و علم. استواردارندۀ علم و دانش: دگر گفت کای شاه دانش پذیر خردمند و از گوهر اردشیر. فردوسی. چنین گفت پس یزدگرد دبیر که ای شاه دانا و دانش پذیر. فردوسی. برستم چو برخواند نامه دبیر از آن شاد شد مرد دانش پذیر. فردوسی. از ایوانش بردند و کردند اسیر که دانا نبودند و دانش پذیر. فردوسی. فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یادگیر. اسدی. ندارد غم از پیش دانش پذیر بچیزی که خواهد بدن ناگزیر. اسدی. جهاندیده دانای روشن ضمیر چنین گفت کای شاه دانش پذیر. نظامی
مخفف دانش پذیرنده. که دانش پذیرد. پذیرندۀ دانش. قبول کننده دانش و علم. استواردارندۀ علم و دانش: دگر گفت کای شاه دانش پذیر خردمند و از گوهر اردشیر. فردوسی. چنین گفت پس یزدگرد دبیر که ای شاه دانا و دانش پذیر. فردوسی. برستم چو برخواند نامه دبیر از آن شاد شد مرد دانش پذیر. فردوسی. از ایوانش بردند و کردند اسیر که دانا نبودند و دانش پذیر. فردوسی. فرسته گسی ساز دانش پذیر نهان بین و پاسخ ده و یادگیر. اسدی. ندارد غم از پیش دانش پذیر بچیزی که خواهد بدن ناگزیر. اسدی. جهاندیده دانای روشن ضمیر چنین گفت کای شاه دانش پذیر. نظامی